آقای دست و دل باز تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون می زد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد. افسره رفت بهش گفت: بدبخت! آنقدر حرص ماشینت رو زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده!
آقاهه یه نگاه کرد به دستش گفت: یا حضرت عباس، ساعتم! 
نظرات شما عزیزان: